سیری در تاریخچه استحاله فرهنگی|مروّج «عیاشی گروهی» چگونه مسئول پرورش افکار کودکان شد! + عکس
کد خبر: ١٥٨٧٣١ تاریخ انتشار: ٢١ آذر ١٣٩٧ - ١٠:٥٧
صفحه نخست » مطالب وسط
سیری در تاریخچه استحاله فرهنگی|مروّج «عیاشی گروهی» چگونه مسئول پرورش افکار کودکان شد! + عکس

شبکه‌هایی که دختری لائیک و پرورده در فرهنگ غربی را از کنج خانه‌‌ی محقر دانشجویی در پاریس به مقام ملکه‌ یک مملکت اسلامی برکشیدند، به خوبی می‌دانستند که برای تغییر بنیان‌های فرهنگی یک جامعه، هیچ نقطه شروعی موثرتر از آموزش و پرورش کودکان آن نیست.

سهیل صفاری
 
به گزارش حوزه فرهنگی صابرنیوز به نقل از خبرگزاری تسنیم، فرح دیبا، یکی از تأثیرگذارترین چهره‌های عصر پهلوی دوم و به‌روایتی، یکی از دلایل اصلی سقوط محمدرضا بود. فرح، متولد 1317 در تهران، فرزند یک ارتشی به‌نام استوار «سهراب دیبا» بود که خیلی زود پدر خود را از دست داد و تحت سرپرستی دایی خود، «محمدعلی قطبی» قرار گرفت. کودکی او در فقر سنگین و شدیدی گذشت تا آن حد که مادرش فریده برای تأمین هزینه زندگی، فرح را در خانه برادرش گذاشت و خود به تبریز برگشت تا با نظافت در خانه تاجری به‌نام ایپک‌چی هزینه‌های زندگی را تأمین کند. این فقر شدید، تأثیر زیادی در گرایش فرح به کمونیسم در زمان تحصیل دانشگاهی در فرانسه داشت.

فرح دیبا با پسرداییش رضا قطبی در کودکی


فرح که در ده سالگی وارد مدرسه میسیونرهای مذهبی فرانسوی به نام «ژاندارک» شد و در دوره متوسطه به طور جدی به ورزش پرداخت و کاپیتان بسکتبال این مدرسه شد. او سه سال آخر دبیرستان را در مدرسه ایرانی-فرانسوی رازی گذراند و از این رو در 18 سالگی بر زبان فرانسه تسلط داشت. فرح سپس  برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت و به پسر دایی‌ و همبازی و دوست دوران کودکیش، «رضا قطبی»، در پاریس ملحق شد. او همزمان با تحصیل معماری در پاریس، به واسطه مضیقه مالی به کار در کافه و نظافت می پرداخت. در همین دوران بود که 3 دوست صمیمی پای به زندگی فرح گذاشتند که تا پایان عمر سیاسی او در ایران نقشی پررنگ در زندگیش بازی کردند: لیلی امیرارجمند(جهان‌آرا)، کریم پاشا بهادری و فریدون جوادی.
فرح دیبا(اول از چپ) در مدرسه ایرانی-فرانسوی رازی
با شماره 10 در تیم بسکتبال دبیرستان

در پاریس او جذب وادی سیاست شد و به شعبه پاریس حزب کمونیستی «توده» پیوست. او در چندین تظاهرات و تجمع حزب توده در پاریس نقش فعالانه‌ای ایفاء کرد. ظاهرا دوست صمیمی او لیلی امیرارجمند هم که مثل او در پاریس دانشجو بود (در رشته کتابداری) نقش مهمی در گرایش او به حزب توده داشت.


ارتشبد حسین فردوست، محرم اسرار شاه و رییس بازرسی شاهنشاهی، در خاطرات بعد از پیروزی انقلاب خود، درباره فرح جوان ساکن پاریس چنین گفت:

" در آن زمان فرح، دختر فقیرى بود که تمایلات چپ و کمونیستى داشت و با تعدادى دانشجو رفاقت داشت که یکى از آنها لیلى امیرارجمند بود. لیلى در زمان دانشجویى خود در پاریس در فعالیت‏‌هاى سیاسى شرکت کرده و سوابق و گرایش‏هاى چپى و مارکسیستى داشته است."

هم لیلی امیرارجمند، هم کریم پاشا بهادری و هم فریدون جوادی، جزو مقرب‌ترین افراد حلقه ی فرح به عنوان ملکه‌ی ایران بودند و نقش شاخصی در گسترش فرهنگ لائیستیه فرانسوی در دربار و در دستگاه‌های فرهنگی پهلوی ایفاء کردند که به آن‌ها خواهیم پرداخت.

کمی بعد از آن که با واسطه‌ی «اردشیر زاهدی»، دانشجوی فقیر و کمونیست مسلک ایرانی ساکن پاریس، به درباره وصل شد و مورد پسند شاه قرار گرفت، در 29 آذر 1338 با شاه ایران ازدواج کرد. طبیعی بود که دختری با عقبه تربیت و آموزش فرانسوی، با میل به فعالیت سیاسی رادیکال و به شدت فمینیست، جاه‌طلب تر از آن بود که به دنبال تاثیرگذاری و جریان‌سازی در جایگاه همسر شاه نباشد. شاه از آن‌جا که خود نه چندان اهل فرهنگ و هنر بود و نه تحصیلات دانشگاهی برجسته‌ای داشت (جز تحصیلات مقطعی در مدرسه نظامی در سوییس) در این حوزه ایده و نظر مستقلی نداشت، لیکن به شدت تمایلات غرب-شیفته و لائیک از جنس پدرش داشت. از این رو، به خیال خود، برای این که «شهبانو» را از فعالیت سیاسی دور نگه دارد، دست او طیف همراهان و اطرافیانش را در عرصه فرهنگی باز گذاشت.
فرح البته از این فرصت نهایت استفاده را برد تا سیاست‌های فرهنگی مورد نظرش را با «نهادسازی» فرهنگی و هنری و گماردن افراد همفکر با خود، به پیش ببرد. البته شکی نیست که اتاق فکری فراتر از ملکه تدوین‌کننده و القاء کننده‌ی این سیاست‌های فرهنگی بود که هدف نهایی آن «دین زدایی» خزنده از ساحت جامعه، شکل‌گیری یک طبقه متوسط شهری با سلایق کاملا غربی و بیگانه با ارزش‌ها و سنت‌ها و در نهایت استحاله فرهنگی کامل بود.
از این رو، فرح پهلوی ریاست شماری از سازمان‌های پزشکی، فرهنگی، ورزشی، آموزشی و رفاه اجتماعی را بر عهده گرفت. دفتر مخصوص فرح پهلوی تا سال 1357 دارای چهل کارمند و چهار بخش بود که عبارت بودند از: بخش آموزش و پرورش، بخش بهداشت و درمان، بخش رفاه اجتماعی و بخش فرهنگ و هنر.

مادر فرح، فریده قطبی، در کتاب خاطرات خود با عنوان «دخترم فرح»، به صراحت از تاثیر فرهنگ فرانسوی در شکل‌گیری ذهنیات و سلایق دخترش گفته است:

"فرح ابتدا تصمیم داشت براى همیشه در پاریس بماند، تحت تأثیر القائات رضا قطبى به طور ناگهانى به ایران آمد. در این سفر لیلى امیرارجمند نیز با فرح به تهران آمده بود. در فرح تغییرات کلى احساس مى‏‌شد. البته عجیب نبود، زیرا دخترى که در مدرسه ژاندارک تحصیل کرده و براى ادامه تحصیل به فرانسه رفته و همه دوران کودکى و نوجوانى و جوانى خود را تحت نظر معلمین و اساتید فرانسوى گذرانده، بایستى، بدین گونه، تربیت غربى و فرانسوى پیدا کرده باشد."(1)

*کانون پرورش فکری و رسوخ فرهنگ فرانکوفیل در ذهن کودکان ایرانی

شبکه‌هایی که دختری لائیک و پرورده در فرهنگ غربی را از کنج خانه‌‌ی محقر دانشجویی در پاریس به مقام ملکه‌ی یک مملکت اسلامی برکشیدند، به خوبی می‌دانستند که برای تغییر بنیان‌های فرهنگی یک جامعه، هیچ نقطه شروعی موثرتر و کارآمدتر از آموزش و پرورش کودکان نوجوانان آن نیست. از این رو، شاهد بودیم که یکی از نهادهایی که در راستای سیاست‌های فرهنگی فرح پهلوی تاسیس شد، «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» بود. اصولا این "کانون‌های پرورش فکر" سیاستی بود که از زمان روی کار آمدن دودمان پهلوی در 1304 در دستور کار کانون‌های جهان‌وطن و زرسالار جهانی بود، کما این که رضاخان هم جهت هدایت فکری جامعه در جهت افکار باستانگرایانه و ضددین، تشکیلاتی شبه ماسونی به نام «سازمان پرورش افکار عمومی» را علم کرده بود.

مسوولیت تاسیس و اداره‌ی کانون پرورش فکری را فرح به دوست، ندیمه و دستیار ارشد خود «لیلی امیرارجمند (جهان‌آراء) سپرد. برای این که معلوم گردد که وظیفه تاثیرگذاری و ساخت فکری کودکان و نوجوانان این کشور به چه شخصیتی سپرده شد، لاجرم باید گریزی به سوابق لیلی امیرارجمند بزنیم.

لیلی امیرارجمند(نفر اول راست) در کنار فرح پهلوی

لیلی جهان‌آراء(متولد 1317 در تهران) فرزند عبدالله جهان‌آراء از بوروکرات‌های عصر پهلوی در وزارت دارایی بود که 7 سال ریاست ضرابخانه ملی ایران را به عهده داشت. لیلی از نوجوانی و در مدرسه ایرانی-فرانسوی رازی، همکلاس فرح بود. این دو در دوران تحصیل در فرانسه به یاران جدایی‌ناپذیر هم تبدیل شدند.

لیلی امیرارجمند

همسر اول لیلى، صاحب یک کارخانه جیر در جاده قدیم تهران ـ شهررى بود و از وضع مالى خوبى برخوردار بود. لیلى پس از جدایى از وى مدتى را به تنهایى زندگى کرد تا این که در سال 1345 با حسینعلى (شاهرخ) امیرارجمند ازدواج کرد و بعد از این ازدواج به لیلى امیرارجمند شهرت یافت. دکتر امیرارجمند بعد از ازدواج با لیلى موقعیت خوبى نزد محمدرضا و فرح (پهلوى)، پیدا کرد.

امیرارجمند(عینک به چشم) در رکاب فرح، در بازدید از کانون پرورش فکری

فریده قطبی(مادر فرح)، در کتاب خاطرات خود، بی بند و باری لیلی را چنین وصف می‌کند:

" البته من از بی پروایی جنسی لیلی (امیرارجمند) ناراضی بودم . خصوصاً در مسافرتهای نوشهر و کیش عادت داشت بدون هیچ گونه پوششی وارد دریا شود و برایش اهمیتی نداشت که دهها نفر از نگهبانان و گاردها دارند او را تماشا می کنند."(3)

«تاج‌الملوک آیرملو»، زن رضاخان و مادر محمدرضا نیز به شدت از رفتار لیلی امیرارجمند با نفرت یاد می کند:

"این خانم نمونه یک زن بی‌بندوبار و آزاد از هر نوع قید و بند بود.‌.‌. گاهی اوقات 10، 15 و 20 زن از کارکنان دربار و ندیمه‌ها و خدمه و دوستانش را لخت لخت مادرزاد می‌کرد و در استخر کاخ بدون هیچ پوششی شنا می‌کردند. یک مرتبه آقای صاحب اختیار، سرپرست خدمه‌های کاخ به لیلی اعتراض کرد و گفت: « این کار جلوی کارگران کاخ خوب نیست.» لیلی گفت: «بگذار نگاه کنند، برای سوی چشمشان خوب است.»"(4)

تاج‌الملوک در جای دیگری از کتابش، از میل لیلی به «عیاشی جمعی»(orgy) می‌گوید:

" لیلی امیرارجمند می‌گفت: «اگر آدم‌ها در حضور هم معاشقه، مغازله و زناشویی کنند لذتش دوچندان می‌شود» و خودش همیشه مجالس چند نفره راه می‌انداخت و گاهی که مرد کم می‌آوردند، از همین خدمه دربار صدا می‌کردند و می‌بردند به داخل محفل خودشان. شوهر لیلی امیرارجمند، حسینعلی امیرارجمند از او بی‌غیرت‌تر بود. هر وقت مردی [لیلی] زنش را می‌بوسید، او مؤدبانه تشکر می‌کرد."(5)

مادر فرح، فریده قطبی، البته در کتاب خود این ادعا را مطرح کرده که لیلی در زمانی که در پاریس تحصیل می‌کرد، مرتد شده و به آیین کاتولیک گرویده بود. گرچه شاید برای برهه‌ای از زندگی بتوان امیرارجمند را یک مسیحی کاتولیک در نظر گرفت، اما رفتار و باورهای او بیشتر به انسان‌های لائیکی چون اشرف پهلوی یا خود فرح نزدیک بود تا یک کاتولیک معتقد. لیلی امیرارجمند بیشتر یک فمینیست لائیک دوآتشه از نوع فرانسوی بود که به شدت به «روابط آزاد» زن و مرد معتقد بود و حتی داشتن همسر را مانعی برای رابطه با مردان دیگر نمی‌دانست.

از سوابق جاسوسی امیرارجمند برای سرویس‌های بیگانه (از آمریکا و انگلستان تا کشورهای بلوک شرق!) و بی‌پروایی و وقاحت او در ارتباط جنسی با عوامل اطلاعاتی سفارتخانه‌های خارجی برای جلوگیری از اطلاله کلام می گذریم که خود مبحثی مجزا و مفصل است.(6) و(7)

به هر حالی لیلی که در سال 1342، فوق لیسانس خود را در رشته کتابداری از دانشگاه راتگرز در نیوجرزی آمریکا گرفته بود، با ایده‌ی «تاسیس یک کتابخانه برای کودکان» نزد رفیق شفیق خود و ملکه‌ی ایران رفت. همین ایده، با بودجه و اختیارات و امکاناتی که دفتر فرح در اختیارش گذاشت، تبدیل به سازمانی به نام«کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» شد:

"در آن زمان پارک فرح در زمین باغ جلالیه در دست ساختمان بود و علیاحضرت شهبانو دستور دادند یک قطعه زمین در آنجا در اختیار ما گذاشته شود و به این صورت ساختمان اولین کتابخانه کودک در ایران آغاز شد... آن موقع من فکر نمی‌کردم که یک روزی این کتابخانه تبدیل به یک مرکز فرهنگی بشود. فقط می‌خواستیم یک کتابخانه داشته باشیم. اما از همان روزهای اول و ضمن انتظار برای تمام شدن ساختمان کتابخانه، به این نتیجه رسیده بودیم که فقط یک کتابخانه کافی نیست و باید کتابخانه های دیگری در تهران و شهرهای دیگر ایران ساخته بشود. در آن زمان ما تصورش را هم نمی کردیم که این کار تا این حد وسعت پیدا کند، اما به تدریج و به خاطر استقبال بی سابقه بچه ها همه چیز خودبخود پیش رفت. کتابخانه ها برحسب نیاز جامعه، یکی بعد از دیگری ساخته شدند. در آن زمان اصولا طرح و برنامه ریزی به صورت امروزی آن وجود نداشت و کار به صورتی نبود که ما از قبل تصمیم بگیریم چند کتابخانه بسازیم."

امیرارجمند با عینک در جشن تولد «کریم پاشا بهادری»

 جالب این که طبق ادعای خود امیرارجمند،  اولین کاری که کانون انجام داد، انتشار صفحه‌ای (آن زمان صفحه گرام رسانه مرسومی بود) با عنوان «دخترک دریا» بود که از روی کتابی با همین نام، ترجمه و طراحی شده توسط خود فرح روی یک صفحه 45 دور تهیه شد و با پول فروش «فرمایشی» آن، سرمایه اولیه برای ادامه کار کانون تامین شد.

امیر ارجمند در مصاحبه با رادیو بی بی سی(15 ژوئیه 2015) با «فیروزه خطیبی» داستان شکل‌گیری کانون را چنین شرح می دهد:

" در آن زمان شهبانو فرح کتاب «دخترک دریا» را ترجمه کردند و خودشان طرح‌های آن را کشیدند و این کتاب همراه با یک صفحه 45 دور منتشرشد و از عواید به دست آمده از فروش آن سرمایه اولیه برای شروع کار انتشارات کانون به دست آمد."

همکاران اولیه امیرارجمند در راه اندازی و شروع به کار کانون، «هما زاهدی»(نماینده مجلس) و «احسان یارشاطر» بودند. هما زاهدی، دختر «فضل‌الله زاهدی» (فرمانده کودتا علیه دکتر مصدق و نخست وزیر بعد از او) و خواهر اردشیر زاهدی(داماد شاه و سفیر ایران در واشینگتن) بود. همسر او «حسین اتحادیه» از اعضای خاندان یهودی نسب «اتحادیه» بود که بیشتر اعضای آن به سلک بهاییت درآمده بودند. (8) همسر دوم هما، «داریوش همایون»، وزیر اطلاعات و جهانگردی عصر پهلوی و از کارگزاران فرهنگی اصلی رژیم بود. احسان یارشاطر هم که به خاندانی بهایی تعلق داشت، (9) از مریدان و دست‌پروردگان «ابراهیم پورداوود» بود که خود از مروجین سرسخت و پیگیر ترویج فرهنگ «باستانگرایی» در دوره پهلوی اول بود. یارشاطر که سال‌ها  پروژه‌ی دانشنامه «ایرانیکا» را در دانشگاه کلمبیا سرپرستی می کرد، بانی موسسه‌ای به نام «بنگاه ترجمه و نشر کتاب» بود که تحت هدایت بخش فرهنگی سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا(سیا) در ذیل پروژه «ناتوی فرهنگی» در دوران جنگ سرد، در ایران ایجاد شده بود. (10) درباره این موسسه در قسمت‌های بعد توضیح خواهیم داد. بعدا «آذر شهابی» از آموزش و پرورش به این تیم پیوست.

هما زاهدی و همسر دومش، داریوش همایون و فرزندان

از راست: اردشیر زاهدی، هما زاهدی، فرح پهلوی و داریوش همایون

احسان یارشاطر

الغرض، لیلی امیرارجمند مراحل اولیه کار را با این همکاران چنین توضیح می‌دهد:

"خانم زاهدی، خانم شهابی و خود من یک مقدار کتاب از جمله کتاب "قصه های صبحی(مهتدی)" را خریده بودیم، به اضافه کتاب هایی از انتشارات فرانکلین و آنها را عقب ماشین من می‌گذاشتیم و به مدارس جنوب شهر می رفتیم که با کمک معلمان مدرسه به بچه‌ها کتاب بدهیم و ببینیم چه نتیجه‌ای می‌گیریم. آیا استقبال می‌کنند از کتابخوانی؟ این شروع کار کتابخانه های دبستانی بود."

نکته کلیدی در این اظهارات امیرارجمند، تامین کتاب‌های موسسه از «انتشارات فرانکلین» است. انتشارات فرانکلین که یک موسسه انتشارات مستقر در امریکا بود که به عنوان یکی از ابزارهای «جنگ سرد فرهنگی» با بلوک شرق، تحت کنترل سیا فعالیت می کرد.(11) شعبه ایرانی این انتشارات که با هدایت مستقیم آمریکایی‌ها در فضای بعد از کودتای 28 مرداد 32 در کشور فعال شده بود، یکی از بازوهای ناتوی فرهنگی در کشور بود که به آن هم خواهیم پرداخت.(12)

توضیحات امیرارجمند به شاه و فرح در بازدید از کانون

اما الحاق فردی به نام «فیروز شیروانلو» به کانون، فرآیند توسعه‌ی سخت‌افزاری و نرم‌افزاری کانون را به نحو چشمگیری تسریع کرد. امیرارجمند در همان مصاحبه با بی بی سی می‌گوید:

" اولین مرحله بعد از تاسیس کتابخانه ها، ایجاد بخش انتشارات کانون و امکاناتی برای تولید و نشرکتاب بود که با انتشار همان اولین کتابی که توسط علیاحضرت [فرح پهلوی] ترجمه و طراحی شده بود آغاز شد. در آن زمان آقای فیروز شیروانلو که از طرف انتشارات فرانکلین به ما معرفی شده بود به کانون آمد و بخش انتشارات را به دست گرفت."

به واقع شیروانلو مستقیما از انتشارات فرانکلین (بازوی فرهنگی ایالات متحده در ایران) به کانون ملحق شد تا هدایت امور را مستقیما در دست بگیرد.

فیروز شیروانلو(1317-1367)، متولد مشهد و (به مانند فرح و لیلی) فرزند یک افسر ارتش به نام سرهنگ «رضا شیروانلو» و پدربزرگش از ایرانیان مهاجر از عشق‌آباد ترکمنستان بود که با انقلاب اکتبر 1917 در شوروی به ایران مهاجرت کرده و در مشهد ساکن شده بود.

فیروز شیروانلو(چپ) در کنار علی اکبر صادقی(انیماتور)

فیروز برای ادامه تحصیل به سیک و سیاق بسیاری از جوانان طبقه متوسط آن روز، در 1337 راه خارج از کشور را برای ادامه تحصیل در پیش گرفت و در رشته‌ای به نسبت ناشناخته در آن روزگار یعنی «جامعه‌شناسی هنر» در شهر لیدز انگلستان مشغول به تحصیل شد.

پرویز ثابتی، رئیس اداره کل سوم ساواک، در کتاب خاطراتش(در دامگه حادثه) ادعا کرده است که «سرهنگ شیروانلو، پدر فیروز شیروانلو، در ساواک مترجم زبان روسی بوده و وقتی پسرش می‌خواست برود انگلستان، بورسیه‌ی ساواک شد."

البته ثابتی ادعاهای گزاف زیادی در کتاب خود مطرح کرده، ولی این ادعا چندان هم دور از ذهن نیست که پسر یک ساواکی وقتی راهی خارج از کشور می شد، به عنوان منبع و مخبر در فضاهای دانشجویی خارج از کشور، بسیار به کار ساواک می آمد.

شیروانلو(نفر اول راست)

به هر حال، تنها دو سال از تحصیل او در انگلستان نگذشته، باز به مانند فرح و لیلی امیرارجمند، او هم جذب فعالیت گروه‌های مارکسیستی علیه حکومت شاه شد و به « کنفدراسیون محصلین و دانشجویان ایرانی در اروپا» پیوست. از نکات قابل تامل در بررسی تاریخچه گروه‌های اپوزیسیون شاه این است که بسیاری از اعضای این کنفدراسیون یا توسط سرویس‌های اطلاعاتی خارجی جذب شدند، یا بعد از بازگشت به کشور جذب دستگاه پهلوی شدند و یا توامان به هر دو فعالیت پرداختند!

شیروانلو در این تشکیلات چپ دانشجویی خیلی زود ارتقاء پیدا کرد و قبل از بازگشت به ایران در 1342، عضو هیأت اجراییه و دبیر اول کنفدراسیون شد. نکته جالب این که، با وجود احاطه کامل ساواک به فعالیت گروه‌های چپ در خارج از کشور و به ویژه کنفدراسیون،  او و دوستش «پرویز نیکخواه» که هر دو عضو رده بالای کنفدراسیون بودند، به راحتی در سال 43 وارد کشور شدند و جذب بازار کار شدند.

فیروز شیروانلو ابتدا مدتی را در کتابخانه‌ی شرکت ملی نفت ایران کتابداری کرد، اما خیلی زود مسیر کاریش عوض شد و به انتشارات زیر نظر سیا در ایران، یعنی انتشارات «فرانکلین» پیوست. این که یک دانشجوی مارکسیست دوآتشه و ضدرژیم، چگونه جذب یک موسسه انتشاراتی آمریکایی شد، نکات بسیار زیادی از جهت عبرت و تامل تاریخی در خود دارد که بخشی از آن را با روند ادامه کار شیروانلو در کانون پرورش فکری و نفوذ فرهنگی او می توان درک کرد. در واقع، بسیاری از گروه‌های چپ و اپوزیسیون رژیم شاه در خارج از کشور و حتی داخل کشور(به ویژه گروه‌هایی با گرایش مائوئیستی مثل کنفدراسیون) عملا در تور اطلاعاتی سرویس‌های اطلاعاتی چون سیا، موساد و ساواک کار می کردند و بسیاری از چهره‌های فرهنگی بعدی رژیم پهلوی، برکشیده از چنین تشکیلاتی بودند: فیروز شیروانلو، پرویز نیکخواه، منوچهر آزمون، منوچهر گنجی، ناصر پاکدامن، سیروس نهاوندی، کوروش لاشایی، هما ناطق، سیاوش پارسانژاد و...(13)

به هر حال، شیروانلو خیلی زود در موسسه فرانکلین رشد کرد و به چهره‌ای کلیدی در آن‌جا تبدیل شد. اما رویدادی در سال 44 نقطه عطفی در زندگی کاری شیروانلوایجاد کرد. در 21 فروردین 44، محمدرضا شاه از یک سوءقصد نافرجام جان سالم به‌در برد. رضا شمس‌آبادی، سرباز وظیفه و عضو گارد جاویدان، اقدام به ترور شاه کرد، اما موفق نشد او را هدف قرار دهد و دو تن از اعضای گارد شاهنشاهی به نام‌های بابائیان و لشگری را به قتل رساند و خود نیز به ضرب گلوله‌ی مأموران امنیتی کشته شد. در پی این واقعه، دولت وقت در روز 8 اردیبهشت 1344، اعلام کرد حادثه‌ی سوءقصد به شاه از سوی کمونیست‌های هوادار چین طراحی شده و از پرویز نیکخواه، احمد منصوری، احمد کامرانی، محسن رسولی، منصور پورکاشانی و فیروز شیروانلو به‌عنوان متهمان این پرونده نام برد.

شیروانلو(نفر اول راست)

شیروانلو به همراه سایر «متهمان» دستگیر شد. به‌دنبال پنج ماه بازجویی، متهمان پرونده‌ی سوءقصد نافرجام به شاه که به چهارده تن رسیده بودند، در 14 مهرماه 1344، پای میز محاکمه رفتند. دادستان در کیفرخواست صادره، برای چهار تن از متهمان، تقاضای اعدام و برای ده نفر دیگر که فیروز شیروانلو نیز در میانشان بود، درخواست سه تا ده سال زندان کرد. پس از بیست جلسه محاکمه، دادگاه در 11 آبان همان سال رأی خود را اعلام کرد که بر اساس آن دو نفر به اعدام، یک نفر به حبس ابد، نه نفر به حبس از شش ماه تا هشت سال محکوم شدند و دو نفر از اتهامات تبرئه شدند. فیروز شیروانلو که به یک سال زندان محکوم شده بود، که در تجدیدنظر 5 سال شد.

شاه در بیمارستان بعد از ترور

شیروانلو و رفقایش جز احمد منصوری که در دیدار با شاه بر دخالت در ماجرا تأکید و به آن افتخار کرد، هرگز دخالت در ترور را نپذیرفتند، اما در اعترافاتشان به برخی تلاش‌ها برای تشکیل یک گروه مائوئیستی به‌منظور امکان‌سنجی مبارزات پارتیزانی اذعان کردند.

در نهایت، فیروز شیروانلو بابت مشارکت در چنین جرم مهمی(ترور شخص اول مملکت) چیزی کم‌تر از یک سال را در زندان گذراند و در آبان 45 از زندان آزاد شد. همین مساله نشان می دهد که به کل ماجرای ترور شاه می توان به چشم تردید نگریست.

علی ایّ حال، او بعد از آزادی از زندان، مدتی یک شرکت طراحی و گرافیک به نام «نگاره» تاسیس کرد و همکاران سابقش در فرانکلین از جمله فرشید مثقالی، احمدرضا احمدی، فریده فرجام، عباس کیارستمی و نیکزاد نجومی را به کار گرفت. شرکت نگاره ظاهرا مورد حمایت خاصه ساواک بود، چرا که با وجود سابقه اصطلاحا «ضدامنیتی» فیروز، شرکت‌های دولتی(به ویژه شرکت نفت) پروژه‌های انتشاراتی خود را به آن می سپردند. در همین دوران، کانون پرورش فکری با نگاره پیوند گرفت و کار آماده‌سازی کتب خود را به ان سپرد. خیلی زود، این چپ مارکسیست و انقلابی سابق، توسط چپ مارکسیست و «انقلابی» سابق دیگر، یعنی لیلی امیرارجمند، به کانون فراخوانده شد و مسوولیت انتشارات آن را به عهده گرفت. همین امر یکی از دلایلی است که اهل فن، چپ‌های قلابی چون فرح دیبا، امیرارجمند، شیروانلو و .......را آلت دست کانون‌های مرموزی می دانند که برای انجام پروژه‌های فرهنگی مشترک به کار گرفته شدند.

نحوه عفو «پرویز نیکخواه»، رهبر این گروه کمونیستی، خود به نوعی مشکوک بودن کل ماجرا را نشان می دهد. فرح پهلوی درباره این ماجرا چنین گفته است:

" روزی که پرویز نیکخواه را به قصر آوردند، من هم حضور داشتم. او در چند قدم مانده به ما، سلام و تعظیم کرد. محمدرضا گفت: «مردک، برای چه می‌خواستی مرا بکشی؟!» مهندس نیکخواه جواب داد: «اشتباه کردم و تقاضای عفو دارم!» ارتشبد نصیری (رئیس سازمان امنیت) که در کنار نیکخواه ایستاده بود، اجازه خواست تا گزارشی را به عرض ما برساند؛ اما محمدرضا به او تشر زد و گفت: «اگر شما وظایف خودتان را درست انجام داده بودید، این اتفاق نمی‌افتاد !» در این موقع نصیری ساکت شد و محمدرضا از نیکخواه خواست تا صادقانه همه چیز را شرح بدهد. در پایان این گفتگو نیکخواه از محمدرضا تقاضای عفو و بخشش کرد و من هم پادرمیانی کردم و از محمدرضا خواستم تا او را ببخشد. محمدرضا رو به ارتشبد نصیری کرد و گفت: «نظر شما چیست؟» ارتشبد نصیری گفت: «امر امر اعلی حضرت است؛ اما اگر نظر جان نثار را بخواهید، باید عرض کنم این شخص باید فوراً اعدام و مایه عبرت دیگران شود!» من بار دیگر از محمدرضا خواستم او را ببخشد و محمدرضا در کمال بهت و ناباوری گفت که «نیکخواه را می‌بخشد !» بدین ترتیب نیکخواه از مرگ حتمی نجات یافت و پس ازآن خود را در خدمت اهداف «انقلاب سفید شاه و مردم»  قرار داد."(14)

نیکخواه کسی بود که در زندان 180 درجه تغییر موضع داد و در اعترافات تلویزیونی به انتقاد از مرام سابق خود و مدح و ثنای شاه و اصلاحات مترقیانه او پرداخت و البته مزد خود را با رسیدن به مقامات دولتی(رادیو و تلویزیون ملی) و حتی نظریه پردازی حزب شاه-ساخته‌ی «رستاخیز»، دریافت کرد. او و دوستش «محمود جعفریان»(که او هم یک کمونیست سابق بود!) از نظریه‌پردازان فرهنگی حزب رستاخیز و دستگاه‌های فرهنگی رژیم پهلوی بودند.

شیروانلو بلافاصله بعد از ورودش به کانون، آن را تبدیل به معبر پیوند خوردن رفقا و دوستان «مارکسیست» سابق خود به دستگاه و رساندن شغل و پول به آن‌ها کرد. پرویز نیکخواه(دیگر متهم ترور شاه و رهبر آن گروه دستگیر شده) مسوول سینمایی کانون شد و چهره‌های هم‌مسلک آن‌ها چون «عطاءالله نوریان قادیکلاهی» و «حمدالله مومنی» و «مرتضی بهنیا» و «نصرت الله نویدی» که اغلب عضو گروههای چپ مارکسیست به خصوص چریک‌های فدایی خلق بودند، توسط فیروز شیروانلو در کانون به کار گرفته شدند. این واقعا طنز مصحک و در عین حال تلخ تاریخی بود که باورمندان به یک نحله ی بسیار رادیکال از مارکسیسم که جز اقدام مسلحانه راهی را برای براندازی «بورژوازی کمپرادور» وابسته به امپریالیسم نمی شناختند، تبدیل به مهم‌ترین کارگزاران فرهنگی سیا در ایران شدند.

*پی نوشت:

1-  http://ir-psri.com/Show.php?Page=ViewArticle&ArticleID=552

2- http://akharinkhabar.ir/analysis/3375281

3- «دخترم فرح»/ص 173

4- «خاطرات تاج‌الملوک»/ ص 459

5- همان، ص 460

6- http://www.bultannews.com/fa/news/39574

7- http://kayhanalarabi.ir/fa/mobile/news/101570/975

8- https://hawzah.net/fa/Magazine/View/4227/6674/78940

9- https://iranian.com/News/2007/April/Images/ReplyToAP.pdf

10- http://kayhan.ir/fa/news/99178

11- https://www.nytimes.com/1977/12/26/archives/worldwide-propaganda-network-built-by-the-cia-a-worldwide-network.html

12- https://www.farsnews.com/news/13910126000008

13- معمای نفت و تغییر رژیم در ایران/مایک رهبریان/ ص 402 و 403

14- http://basirat.ir/fa/publication/print/308/3283





Share
* نام:
ایمیل:
* نظر:

پربازدیدترین ها
پربحث ترین ها
آخرین مطالب


صفحه اصلی | ارتباط با ما | آرشیو | جستجو | پیوندها | لیست نظرات | درباره ما | نظرسنجی | RSS | ایمیل | نسخه موبایل
طراحی و تولید: مؤسسه احرار اندیشه